مثل هجوم اسب های وحشی

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

مثل هجوم اسب های وحشی

 خدا خودش شاهد است که دیگر نمیتوانم ، شاهد است که دیگر نمیتوانیم ..

خدا خودش امروز از پله ها آمد پایین ، دستش را گذاشت روی شانه هایم

سرش را انداخته بود پایین ! گفت میدانم که دختر قوی ای هستی ، اشک هایت را هم دیدم

میدانم که صبر و تحملتان یک چیزی شبیه به بنده چند هزارسال پیش ِمن است

برای همین است که میخواهم بگویم : حق با توست .. تو دیگر نمیتوانی .. شماها دیگر نمیتوانید ..

اتفاق های خوب در راهند ، شبیه به یک دسته اسب های وحشی از پشت سرت به سمتت هجوم خواهند آورد

منتظر باش .. صبر داشته باش ! بی دلیل که مهلـآی ِ من نشدی آخه ! 

بعدش از داخل جیبش یک ستاره بیرون آورد و به گوشه سمت راست پیراهنم وصل کرد

اسبش را صدا کرد و به آسمان بازگشت .. اما با این حال من امشب اشک خواهم  ریخت ..

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |